لبخند بزن به حرمت اشک های لبریزم شاد باش که دیگر فرصتی نداریم
دیگر اشکهایم بی معنی شده فقط لبخند بزن
آفتاب نگاهم از سر دیوار تنهایی می تابد
وسکوتی در پشت دیوار صدایم می کند وشاید فرصتی نباشد برای اشکها ولبخندهایم
رویایی تراز دریا شده ام شاید موجی از دریای شمالیم بر قایق تنهایی بزند
وتکانی به آن دهد
شاید به ساحل رسیدم شاید در طوفان تنهایی صدایی باد را بشکند
وبگوید من با توام ای تنها
دیگر فرصتی نمانده پس رویایی باش تا به دریا برسی به آرامش
رویایی باش تا ابد رویایی باش
نظرات شما عزیزان: